کد مطلب:217108 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:243

نجات علی بن یقطین
یك بار علی بن یقطین خدمت امام موسی كاظم (علیه السلام) نامه ای نوشت:

«روایت در ارتباط با وضو مختلف است، استدعا می كنم با خط مبارك خود بیان بفرمایید كه من چگونه وضو بگیرم؟»

امام موسی بن جعفر (علیه السلام) در پاسخ به او طرز وضو گرفتن حنفیان را برای او نوشت.

وقتی پاسخ حضرت، به علی بن یقطین رسید، بسیار تعجب كرد و با خود اندیشید؛ گرچه، اینگونه وضو گرفتن با مذهب تشیع منافات دارد، اما چون امام (علیه السلام) چنین دستور داده اند، مخالفت نمی كنم تا راز این مسئله بر من روشن شود.

بعد از آن چنین وضو می گرفت.



[ صفحه 32]



گروهی از دشمنان به هارون خبر دادند كه علی بن یقطین شیعه شده است و به دستورات امام موسی كاظم (علیه السلام) عمل می كند.

هارون به یكی از درباریان مخصوص خود گفت: «گرچه علی بن یقطین در انجام وظایفش كوتاهی نمی كند، اما دشمنانش مطمئن هستند كه او شیعه است. نمی دانم چگونه می توانم او را امتحان كنم تا خاطرم آسوده شود.»

آن شخص گفت: «شیعه و سنی در وضو گرفتن اختلاف زیادی داردند. ببین چگونه وضو می گیرد.»

هارون نظر او را قبول كرد و یك روز علی بن یقطین را نزد خود فراخواند و به او دستوری داد كه برای انجام آن مجبور بود در یكی از اتاق های كاخ بماند و شب و روز كار كند و به او دستور داد كه نباید بیرون هم برود. یك خدمتكار هم نزد او گذاشت. عادت علی بن یقطین این بود كه نماز را در خلوت می خواند.

وقتی خدمتكار برای وضو آب آورد، به او دستور داد كه در اتاق را ببندد و برود. بعد به همان شیوه ای كه امام موسی



[ صفحه 33]



كاظم (علیه السلام) دستور داده بود، وضو گرفت و مشغول نماز گردید.

هارون الرشید كه تمام این مدت از سوراخ كوچكی از بام خانه مراقب بود. نزد او رفت و به او گفت:

«هركس كه تو را از مذهب ما خارج می داند، غلط می گوید. بعد از این بدگویی كسی را درباره ی تو را نخواهم پذیرفت.»

دو روز بعد از این ماجرا، نامه ای از امام (علیه السلام) به علی بن یقطین رسید كه در آن روش وضو گرفتن، مطابق نظر معصومین (علیهم السلام) را بیان فرموده بود و دستور داده بود كه بعد از این، باید چنین وضو بگیری. همچنین فرموده بود: «دستور قبلی به خاطر آن بود كه می دانستم، این اتفاق برای تو روی خواهد داد.»

شخصی به نام علی بن ابی حمزه ی بطائنی می گوید:

روزی با حضرت امام موسی كاظم (علیه السلام) همراه بودم كه در بین راه، شیری به طرف ما آمد و دو دست خود را بر پشت حضرت گذاشت. امام (علیه السلام) به خاطر شیر ایستاد و به صدای شیر گوش كرد.

شیر به كنار راه رفت و ایستاد. امام كاظم (علیه السلام) به طرف



[ صفحه 34]



قبله دعایی خواند كه من نفهمیدم. سپس با دست به شیر اشاره فرمود كه برود. شیر مدتی همهمه كرد و حضرت آمین می گفت. وقتی شیر رفت از امام كاظم (علیه السلام) پرسیدم: «فدایتان شوم، حكایت عجیبی را بین شما و شیر دیدم.»

حضرت فرمود: «این شیر آمد و از سختی زاییدن ماده اش شكایت كرد و خواست كه دعا كنم، تا بچه اش راحت به دنیا بیایید. من برای او دعا كردم و در دلم افتاد كه بچه اش نر خواهد بود. به او خبر دادم. شیر هم به من گفت: خداوند هیچگاه بر شما و فرزندان و شیعیانتان هیچ درنده ای را مسلط نكند، من هم آمین گفتم.» [1] .



[ صفحه 35]




[1] مناقب ابن شهر آشوب.